
موج گستره وابستگی جوانان به خانواده؛ علت چیست؟
وابستگی طولانی جوانان به خانواده، نتیجهی ترکیبی از عوامل روانی، خانوادگی و اقتصادی است که با حمایت متعادل والدین و آموزش مهارتهای استقلال طرف میشود.
به گزارش تجارت ایدهآل، وابستگی طولانی جوانان به خانواده، نتیجهی ترکیبی از عوامل روانی، خانوادگی و اقتصادی است که با حمایت متعادل والدین و آموزش مهارتهای استقلال طرف میشود. در سالهای اخیر، شمار فزایندهای از جوانان در گذر از مرحلهی نوجوانی به بزرگسالی دچار سردرگمی و رکود شدهاند؛ پدیدهای که روانشناسان آن را «ناتوانی در آغاز» مینامند.
وقتی جوانی را میبینیم که نمیتواند وارد مرحلهی بعدی زندگی خود شود، بسیاری او را به بیانضباطی یا تنبلی متهم میکنند. حتی برخی ممکن است از او بهعنوان مثالی برای هشدار به دیگران یاد کنند و بگویند: «این همان اتفاقی است که میافتد وقتی برنامهای نداری.»
منظور از «برنامه» در اینجا همان مسیر آشنایی است که معمولاً برای بیشتر افراد در این سن تعریف شده: پایان دبیرستان، گرفتن مدرک دانشگاهی یا یافتن شغل، نقلمکان از خانهی والدین و آغاز زندگی مستقل. اما در سالهای اخیر، روانشناسان، جامعهشناسان و والدین نگران، افزایش قابلتوجهی را در شمار جوانانی مشاهده کردهاند که در این مرحله از زندگی متوقف شدهاند.
این وضعیت ممکن است به شکل وابستگی طولانیمدت به والدین برای تأمین مسکن و مخارج، دشواری در پذیرش مسئولیت شغلی یا تحصیلی، پرهیز از روابط عاطفی یا اجتماعی و یا ناتوانی در برنامهریزی برای آینده بروز کند. اصطلاح غیررسمی «ناتوانی در آغاز» (Failure to Launch) که از عنوان یک فیلم کمدی رمانتیک گرفته شده، حالا در روانشناسی به توصیف پدیدهای واقعی بدل شده است.
در حالی که تصویر کلیشهای رسانهها از این جوانان، فردی سیساله است که در زیرزمین خانهی والدینش زندگی میکند، متخصصان سلامت روان تأکید دارند این پدیده در واقع مجموعهای از چالشهای عاطفی، رفتاری و اجتماعی را منعکس میکند که بسیاری از جوانان امروز با آن روبهرو هستند.
پدیدهی «ناتوانی در آغاز» از نظر بالینی یک تشخیص رسمی نیست، اما نشانهها و الگوهای رفتاری آن به اندازهای مشخصاند که میتوانند الگویی نگرانکننده ایجاد کنند: فردی که احساس سرگردانی دارد، از نظر مالی یا عاطفی به خانواده متکی است و از فشار ورود به مرحلهی بزرگسالی احساس ناتوانی میکند.
در دنیای امروز با شرایط پیچیدهی فرهنگی و اقتصادی، این مسئله بیش از هر زمان دیگری مطرح است. روانشناسان سه عامل اصلی (و چند عامل جانبی) را در ریشهی این وضعیت شناسایی کردهاند:
برای بسیاری از جوانانی که در این وضعیت گیر کردهاند، استرس و مسئولیت مانند بار سنگینی به نظر میرسد که باید از آن گریخت. بهجای روبهرو شدن با چالشها، تمایل به فرار غلبه میکند. سرگرمیهایی چون بازیهای ویدئویی یا شبکههای اجتماعی در لحظه آرامش موقتی ایجاد میکنند، اما در واقع چرخهی بیعملی را تقویت کرده و آنها را بیشتر در این وضعیت «انجماد» نگه میدارند.
۲. ترس از شکست
چه در محیط کار، چه در دانشگاه یا در روابط شخصی، همیشه خطر افشای ضعفها و کمبودها وجود دارد. بسیاری از جوانان از ترس قضاوت دیگران یا ناامید کردن خودشان، ترجیح میدهند در «منطقهی امن» باقی بمانند. در چنین شرایطی، تلاش کردن خطرناکتر از صبر کردن به نظر میرسد، و به همین دلیل، «توقف» به انتخابی ناخودآگاه تبدیل میشود.
۳. پویاییهای خانوادگی
در برخی خانوادهها، والدینی که بیش از حد محافظهکار و مراقب هستند ناخواسته مانع شکلگیری تابآوری در او میشوند. در مقابل، خانوادههایی که با تنش و ناپایداری همراهاند، ممکن است در ذهن جوان، استقلال را مترادف با خطر و ناامنی جلوه دهند. در هر دو حالت، ماندن در محیط آشنا، هرچند ناخوشایند، از ورود به دنیای نامطمئن بزرگسالی ایمنتر احساس میشود. خانواده در این میان، نهتنها پشتیبان، بلکه گاهی به «لنگر روانی» تبدیل میشود. چیزی که میتواند هم ثبات بدهد و هم مانع حرکت شود.
چرا پدیدهی «ناتوانی در آغاز» رو به افزایش است؟
در نگاه نخست، ممکن است تصور کنیم این مشکل صرفاً ناشی از تنبلی یا ضعف اراده است. بسیاری از مردم ترجیح میدهند علت را در ویژگیهای فردی جستوجو کنند تا در ساختارهای بزرگتر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. اما واقعیت بسیار پیچیدهتر است. سه عامل کلیدی در افزایش این پدیده نقش اساسی دارند:
فشارهای اقتصادی
افزایش هزینههای تحصیل، گرانی مسکن و بیثباتی بازار کار، مسیر رسیدن به استقلال مالی را برای نسل جدید دشوارتر از گذشته کرده است. در چنین شرایطی، حتی جوانان پرتلاش و باانگیزه نیز با موانع ساختاری روبهرو میشوند که مانع «پرتاب موفق» آنها به دنیای بزرگسالی است.
بلوغ بهتعویقافتاده
روانشناسان رشد از روندی سخن میگویند که «بزرگسالی نوظهور» نام دارد. مرحلهای میان نوجوانی و بزرگسالی کامل که تا اواخر دههی بیست زندگی ادامه پیدا میکند. در این دوران، ناپایداری و جستوجوی هویت طبیعی است، اما برای برخی، این عدم قطعیت به رکود میانجامد. پژوهشی در سال ۲۰۱۰ نشان میدهد که تغییرات فرهنگی باعث شده سن ازدواج، ثبات شغلی و فرزندآوری افزایش یابد و همین امر بازهی زمانی بالقوه برای «ناتوانی در آغاز» را گستردهتر کرده است.
سبکهای فرزندپروری
اصطلاحاتی چون «والد هلیکوپتری» (والدی که مدام بالای سر فرزند میچرخد) و «والد برفروب» (کسی که موانع را از مسیر کودک برمیدارد) نشاندهندهی نوعی از فرزندپروری است که اگرچه نیت آن حمایت است، اما مانع رشد استقلال میشود. کودکانی که هرگز فرصت تجربهی شکستهای کوچک یا رویارویی با مسئولیتها را پیدا نکردهاند، در بزرگسالی فاقد مهارتهای عاطفی لازم برای مقابله با ناکامی یا ابهام خواهند بود. تحقیقات پیوسته نشان دادهاند که سبکهای فرزندپروری مبتنی بر حمایت از استقلال، موجب رشد خوداتکایی میشوند، در حالیکه کنترل بیش از حد، با اضطراب و اجتناب همراه است.
چگونه میتوان دوباره شروع کرد؟
مشکل زمانی تداوم مییابد که از پرداختن به عوامل روانی، خانوادگی و فرهنگی پشت آن خودداری میکنیم. انگ اجتماعی نیز باعث میشود گفتوگوی سازنده دربارهی ریشههای واقعی این پدیده کمتر شکل بگیرد، زیرا پذیرش آن به معنای اذعان به نقش خود ما بهعنوان والد، معلم یا جامعه در استمرار این چرخه است.
برای مقابلهی مؤثر با این مسئله، باید هم عوامل درونی و هم بیرونی را در نظر گرفت. یعنی علاوه بر سلامت روان فرد، محیط خانوادگی و اجتماعی او نیز باید اصلاح شود.
مانند درمان اضطراب، راه مقابله با اجتناب، مواجههی تدریجی است. تشویق جوانان به پذیرش مسئولیتهای کوچکتر از کار پارهوقت گرفته تا داوطلبی یا مدیریت کارهای خانه میتواند حس توانمندی را در آنها تقویت و ترس از شکست را کاهش دهد. موفقیتهای کوچک، مسیر را برای گامهای بزرگتر هموار میسازد.
از سوی دیگر، والدین باید رفتارهای خود را بازنگری کنند. تعیین مرزهای روشن دربارهی پرداخت هزینهها، مسئولیتهای خانگی یا زمانبندی استقلال میتواند به تغییر الگوی وابستگی کمک کند. همزمان، حفظ حمایت عاطفی در کنار تشویق به خودمختاری، تعادل سالمتری ایجاد میکند تا والدین از «حمایتکننده» به «توانمندساز» تبدیل شوند.
برای بسیاری از جوانان، درمان روانشناختی نیز ضروری است. رویکردهای شناختی–رفتاری به افراد کمک میکند افکار فاجعهآمیز خود را به چالش بکشند و مهارتهای حل مسئله را بیاموزند. در مواردی که افسردگی یا اضطراب شدید وجود دارد، دارودرمانی میتواند بخشی از روند درمان باشد. درمان خانوادگی نیز ابزار مهمی است برای اصلاح الگوهای ارتباطی و کاهش وابستگیهای آسیبزا.
در نهایت، «ناتوانی در آغاز» پدیدهای پیچیده اما قابل مدیریت است. جامعهای که بهجای سرزنش، بر درک و توانمندسازی تمرکز کند، میتواند نسل جوانتری بسازد که نه از شکست میترسد، نه از مسئولیت میگریزد و نه در مرز میان نوجوانی و بزرگسالی گرفتار میماند.
منبع: فرارو